بالاخره مادر پر کشید... معصوم و نورانی.....
همین امروز صبح قبل از ساعت 8....
قرار بود اول صبح بروم داروهایش را بگیرم....
دقایق زیادی نگاهش کردم.... هیچ فرقی با زمانی که خواب بود نداشت.... باورم نمیشد این خواب بیداری ندارد....
شب گذشته دستهایم را سفت در دستهای ناتوانش گرفت وبه چشمانم خیره شد..... اما میفهمیدم نه به چشمانم که به ماورای من خیره شده.... مثل همه مادران که یکپارچه نگران فرزندان خود هستند...این دلواپسی از نخستین لحظه تقسیم سلولی درجنین، مادران را درگیر خود میکند....
ومن از ازل تا ابد درگیر مهر مادر هستم... این بند ناف وابستگی نه بریده شده نه بریده خواهد شد.....
ته خط...برچسب : نویسنده : qolumi5 بازدید : 67