ارثیه حکومت

ساخت وبلاگ
همه در خیابانها اینور آنور میدویدند ..... چند نفری دور یکنفر جمع شده بودند که با داد و فریاد میگفت : رفتند .... همشون فرار کردند .... هرچی پول و طلا و ارز بوده با خودشون بردن .... جلوی عابر بانکها ده ها نفر هاج و واج به هم نگاه میکردند که چرا دستگاه نه پولی میدهد نه وجهی منتقل میکند !! ... تا آنکه یکی با پتک و تبر میامد و به جان خودپرداز میافتاد و وقتی روده هایش را بیرون میکشید به پولهای درونش حمله ور میشد ....بقیه هم سعی میکردند که در غارت پولها اگرچه اندک مشارکت کنند ... کارکنان بانک وحشت زده درب بانک را قفل کرده و درگوشه ای جمع شده بودند .... نگهبان بانک اسلحه اش را زیر یک میز پنهان کرده و از در پشتی گریخته بود .... مغازه ها و سوپر ها آنها که کرکره های فنسی داشتند ...آنرا پایین کشیده و از لای شبکه های فنس در مقابل دریافت پول به متقاضیان جنس آنهم به سه برابر قیمت میدادند ...،. هر لحظه خبراز غارت بانکی یا طلافروشی یا یک صرافی میرسید ..... جمعی هم در خیابان رژه میرفتند و با شادی فریاد میکردند که مملکت دیگه مال خودمونه ،دیگه از دست رژیم راحت شدیم .... خوشبختانه هنوز آب و برق وگاز قطع نشده بود ...اما کلیه خطوط ارتباطی قطع بود ....به گفته برخی شاهدان تمام مراکز اصلی و سرورها و برجهای انتقالی واکثر سخت افزارهای حیاتی ارتباطی منفجر شده بودند ... رادیو و تلویزیون هم اگر چه به تصرف گروهی از مردم درآمده بود اما خاموش و ساکت بود چون سیستم های مخابراتی دیگر وجود نداشتند ... مردم به رادیوهای خارجی و برنامه های ماهواره ها هجوم برده بودند .... هر شبکه ای خبری تازه میداد ولی کل این اخبار حتی از کوچکترین مشکلات پیش آمده گره ای باز نمیکرد ..... تعداد اندکی از مردم پول نقد داشتند و کارت های بانکی مثل سکه های از دور خارج شده بی مصرف شده بودند ... نه سیستم های بانکی فعال بود ، نه پولی در بانکها......

. تا نزدیکی های شب مردم هنوز در بهت بودند .... اما با تاریک شدن هوا صداهایی که کمک میخواستند یا فریادهای تهدید کننده .... یا سروصدای شکستن درها و پنجره ها و کم کم صدای شلیک گلوله تمام فضای شهرها را فرا گرفت ..... تمام شهر ها درگیر سونامی غارت و چپاول شده بودند .... مردم آشفته و هراسیده خانه ها را رها میکردند و به کوه و بیابان میگریختند ..... گویی حمله مغولان تکرار شده است .... هیچ فرد یا گروهی به فکر سامان دادن اوضاع در میانه نبود .... بزودی قحطی و گرسنگی تا مرز گوشت انسان خواری فرا میرسید .....

ودر سرزمینی دور و در کاخی امن .... مردکی با تنها دست سالمش شوکولات سوییسی در دهان میگذاشت و لبانش با لبخند کینه توزانه ای جر میخورد ......

ته خط...
ما را در سایت ته خط دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qolumi5 بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 1:22